کد مطلب:33863 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:327

علی کیست؟











«ما درباره ی شخصیت علی بن ابی طالب از حقیقت ناشناخته ی او صحبت كنیم یا با شناخت محجوب و مهجور خود. اصلا علی علیه السلام یك بشر ملكی و دنیوی است كه ملكیان از او سخن گویند یا یك موجود ملكوتی است كه ملكوتیان او را اندازه گیری كنند؟

اهل عرفان درباره ی او جز با سطح عرفانی خود و فلاسفه و الهیون جز با علوم محدوده ی خود با چه ابزاری می خواهند به معرفی او بنشینند؟ تا چه حد او را شناخته اند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟

دانشمندان و اهل فضیلت و عارفان و اهل فلسفه با همه ی فضایل و با همه ی دانش ارجمندشان آنچه از آن جلوه ی تام حق دریافت كرده اند در حجاب وجود خود و در آینه ی محدود نفسانیت خویش است و مولی غیر از آن است. پس اولی آن است كه از این وادی بگذریم و بگوییم علی بن ابی طالب فقط بنده ی خدا بود و این بزرگترین شاخصه ی اوست كه می توان از آن یاد كرد و پرورش یافته و تربیت شده ی پیامبر عظیم الشان است و این از بزرگترین افتخارات اوست.

كدام شخصیت می تواند ادعا كند كه عبدالله است و از همه ی عبودیتها بریده است جز انبیای عظام و اولیای معظم كه علی علیه السلام، آن عبد وارسته از غیر و پیوسته به دوست كه حجب نور و ظلمت را دریده و به معدن عظمت رسیده است در صف مقدم است و كدام شخصیت است كه می تواند ادعا كند از خردسالی تا آخر عمر رسول اكرم در دامن و پناه و تحت تربیت وحی و حامل

[صفحه 18]

آن بوده است، جز علی بن ابی طالب كه وحی و تربیت صاحب وحی در اعماق روح و جان او ریشه دوانده. پس او به حق عبدالله است و پرورش یافته ی عبدالله اعظم است.»[1].

چگونه می توان از انسانی سخن گفت كه همه ی كمالات در وجود او تمام گشته است و او معیار و میزان همه ی كمالات است.[2].

كدام انسانی در تاریخ چون علی بن ابی طالب (ع) این همه شگفتی افریده و جان و دل مردمان را مسخر كرده است؟

«كدام قهرمانی را می شناسید كه خیال، فكر، عقل، ذوق و خلاصه تمام نواحی و جبهات شعور بشری را قرنها به خود متوجه و در زندگی خود مستغرق ساخته باشد؟

كدام پهلوانی را سراغ دارید كه در بدایت جوانی و حداثت سن، قهرمانان نامی ورزیده را به خاك هلاكت انداخته باشد و كدام جنگاوری را دیده اید كه با خوراكی فقیرانه و ساده فریاد هولناكش در میدان نبرد زهره ی شجاعان را دریده باشد؟

كدام پهلوانی را شنیده اید كه در مقام خطابه و تعلیم و تربیت، در مقام حكمت و تصوف و شریعت، در مقام آرا و افكار فلسفی و اجتماعی تا این حد حدت ذهن و قوت منطق و اصابت رای و روانی كلام و عظمت فكر نشان داده و عقول و ارواح و قلوب میلیونها آدمی را در قرنهای عدیده و نسلهای متوالی اسیر و مسخر كرده باشد؟

حیرت انگیزتر از علی كیست كه جدال و تصادم افكار و عقول درباره ی او تا حدی است كه یك دسته خدایش می خوانند و دسته ی دیگرش كافر و مطرود می دانند؟ چه خوب فرمود:

«قومی از افراط در محبت من و جمعی از تندروی در دشمنی من به آتش قهر خداوند خواهند سوخت.»[3].

آری غلات شیعه به حدی در عشق به علی تند رفتند كه او را خدای دانستند و پرستیدند و خوارج نهروان به بهانه ی حكمیت كه خود به اجبار به امام تحمیل كردند، او را علنا كافر خواندند و خواستند تا توبه كند و مانند امویان بالای منبر به او دشنام دادند.

قهرمانان تاریخ همه عرضه ی حب و بغض مردمند، ولی تنها مردی كه دو قطب موافق و مخالف او تا سر حد الوهیت و كفر از هم دور باشند فقط علی (ع) اعجوبه ی خلقت و مظهر

[صفحه 19]

عجایب، فرزند ابی طالب است.

مفهوم عدل و داد و كلمه ی حق و انصاف با اسم امیرالمومنین علی (ع) چنان ملازمه دارد كه هر ستم زده ی مظلومی در چهارده قرن تاریخ اسلام در ذكر اسم علی (ع) را آن گونه كه هست شناخت و به كنه ذات و علو صفات او پی برده باشد؟»[4].

در برابر عظمت وجودی امیرمومنان علی (ع) و وجوه شگفت شخصیت والای او جز سر تعظیم فرود آوردن و اظهار عجز نمودن چه می توان كرد؟

او حقیقت عینیه ی لاسم اعظم، اتم كلمات الله و خلیفه الله بوده است.[5] او مظهر تام اسم الله، بزرگترین آیه و نشانه ی خدا و كتاب روشن الهی بوده است[6] و این همه از مقام بندگی و عبودیت او بوده كه آن حضرت بحق «عبدالله» بوده است. به بیان امام صادق (ع):

«العبودیه جوهره كنهها الربوبیه.»[7].

عبودیت جوهره ای است كه كنه آن ربوبیت است.

علی (ع) برترین مصداق این حقیقت است كه انسان به سبب بندگی و عبودیت به الوهیت و ربوبیت می رسد و جلوه ی حق می شود و بدرستی كه آن حضرت نیكوترین آفریده ی خداوند و زیباترین جلوه ی او بوده و بزرگترین افتخارش آنكه تربیت شده ی عبدالله اعظم بوده است. در وصف او نیكو سروده شده است.[8].

خجسته باد نام خداوند، نیكوترین آفریدگاران

كه تو را آفرید.

از تو در شگفت هم نمی توان بود

كه دیدن بزرگیت را، چشم كوچك من بسنده نیست:

مور، چه می داند كه بر دیواره ی اهرام می گذرد

یا بر خشتی خام.

[صفحه 20]

تو، آن بلندترین هرمی كه فرعون تخیل می توان ساخت.

و من، آن كوچكترین مور، كه بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت.

درشتناك چون خدا بر كائنات ایستاده ای

و زمین، گویچه ایست به بازی، در مشت تو.

و رود عظیم تاریخ، جویباری

كه خیزاب امواجش

از قوزك پایت، در نمی گذرد...

و زبند شمشیرت، كلمه ی فرعونان، آویزان.

پایی را به فراغت بر مریخ، هشته ای

و زلال چشمان را با خون آفتاب، آغشته.

ستارگان را با سرانگشتان، از سر طیبت، می شكنی

و در جیب جبریل می نهی

و یا به فرشتگان دیگر می دهی

به همان آسودگی كه نان توشه ی جوین افطار را به سحر می شكنی

یا، رد آوردگاه،

به شكستن بندگان بت، كمر می بستی.

چگونه این چنین كه بلند بر زبر ما سوا ایستاده ای

در كنار تنور پیرزنی جای می گیری

و زیر مهمیز كودكانه ی بچگان یتیم

و در بازار تنگ كوفه...؟

[صفحه 21]

پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختم

كه عمود بر زمین بایستد...

پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم

كه پای افزاری وصله دار به پا كند،

و مشكی كهنه بر دوش كشد

و بردگان را بردار باشد.

آه ای خدای نیمه شبهای كوفه ی تنگ

ای روشن خدا

در شبهای پیوسته ی تاریخ


ای روح لیله القدر
حتی اذا مطلع الفجر


اگر تو نه از خدایی

چرا نسل خدایی حجاز، فیصله یافته است...؟

نه، بذر تو، از تبار مغیلان نیست...

خدا را، اگر از شمشیرت هنوز خون منافق می چكد،

با گریه ی یتیمكان كوفه، همنوا مباش!

شگرفی تو، عقل را دیوانه می كند

و منطق را به خود سوزی وا می دارد.

خرد به قبضه ی شمشیرت بوسه می زند

و دل در سرشك تو، زنگار خویش می شوید

اما:


چون از این آمیزه ی خون و اشك
جامی به هر سیاه مست دهند،

[صفحه 22]

قالب تهی خواهد كرد.

شب از چشم تو، آرامش را به وام دارد

و توفان، از خشم تو، خروش را.

كلام تو، گیاه را بارور می كند

و از نفست گل می روید

چاه، از آن زمان كه تو در آن گریستی، جوشان است.

سحر از سپیده ی چشمان تو، می شكوفد،

و شب در سیاهی آن، به نماز می ایستد.

هیچ ستاره نیست كه وامدار نگاه تو نیست.

لبخند تو، اجازه ی زندگیست

هیچ شكوفه نیست كز تبار گلخند تو نیست.

هنگام كه به همراه آفتاب

به خانه ی یتیمكان بیوه زنی تابیدی

و صولت حیدری را

دستمایه ی شادی كودكانه شان كردی

و بر آن شانه، كه پیامبر پای ننهاد

كودكان را نشاندی

و از آن دهان كه هرای شیر می خروشید

كلمات كودكانه تراوید،

آیا تاریخ، به تحیر، به در سرای، خشك و لر زان نمانده بود؟

در احد كه گلبوسه ی زخمها، تنت را دشت شقایق كرده بود،

مگر از كدام باده مهر، مست بودی

[صفحه 23]

كه با تازیانه ی هشتاد زخم، بر خود حد زدی؟

كدام وامدارترید

دین به تو، یا بدان؟


هیچ دینی نیست كه وامدار تو نیست
دری كه به باغ بینش ما گشوده ای


هزار بار خیبری تر است
مرحبا به بازوان اندیشه و كردار تو


شعر سپید من، روسیاه ماند
كه در فضای تو، به بی وزنی افتاد


هر چند، كلام از تو وزن می گیرد

وسعت تو را، چگونه در سخن تنگمایه، گنجانم؟

تو را در كدام نقطه باید به پایان برد؟

تو را كه چون معنی نقطه مطلقی

الله اكبر

آیا خدا نیز در تو به شگفتی در نمی نگرد؟


فتابرك الله، تبارك الله
تبارك الله احسن الخالقین


خجسته باد نام خداوند

كه نیكوترین آفریدگان است

و نام تو

كه نیكوترین آفریدگانی.

[صفحه 24]

این، تنها سخن شیعه نیست كه همه ی عالم در برابر عظمت روح علی (ع) و تعالی كمالات انسانی او سر تعظیم فرود آورده است، در برابر مجسمه ی عدالت و شهید عدالت،[9] امام مستحقان محروم.[10].

«ابن ابی الحدید معتزلی»[11] در قصیده ی «عینیه» كه بهترین قصیده از قصائد هفتگانه ی اوست كه این قصائد به «السبع العلویات» معروف است و در ستایش پیامبر اكرم (ص) و علی بن ابی طالب (ع) سروده شده است، درباره ی امام علی (ع) چنین می سراید:[12].


قد قلت للبرق الذی شق الدجی
فكان زنجیا هناك یجدع


به آذرخشی كه شب هنگام، در درون تاریكیها درخشید- چونان كه زنگیی را بینی بریده باشند و خون بر چهره اش دویده باشد- گفتم:


یا برق ان جئت الغری فقل له
اتراك تعلم من بارضك مودع


ای آذرخش! اگر به سرزمین غری (نجف) رسیدی بگوی: ای زمین نجف! آیا می دانی چه كسی در دل تو به خاك سپرده شده است؟


فیك ابن عمران الكلیم و بعده
عیسی یقفیه و احمد یتبع


در دل تو موسای كلیم جای گرفته است و عیسای مسیح و احمد مرسل.


بل فیك نور الله جل جلاله
لذوی البصائر یستشف و یلمع


در اینجا نور خدای- عز و جل- جای گرفته است، آن نور كه مردمان بینادل فروغ و درخشش آن را توانند دید.


فیك الامام المرتضی فیك ال
وصی المجتبی فیك البطین الا نزع


ای زمین نجف! امام برگزیده (مرتضی) و وصی منتخب در دل تو جای دارد، همان عالم سرشار از علم و موحد بری از شائبه شرك.


الضارب الهام المقنع فی الوغی
بالخوف للبهم الكماه یقنتع


آن كس كه در پهنه های كارزاران، غرقه در سلاح، بر تارك دلاوران تیغ می آخت

[صفحه 25]

و آن شجاعان دلیر را در پوششی از هراس و بیم غرق می ساخت.


و المترع الحوض المدعدع حیث لا
واد یفیض و لا قلیب یترع


آن كس كه (برای سپاه اسلام) آن حوض را پر از آب كرد (صخره از روی چشمه ای جوشان برگرفت) جایی كه نه رودی می گذشت و نه چاهی آب داشت.


و مبدد الابطال حیث تالبوا
و مفرق الاحزاب حیث تجمعوا


آن كس كه پراكننده ی پهلوانان بود، هر جا كه (در برابر اسلام) گرد می گشتند و برهم زننده ی گروهها و احزاب مشركان بود، هر جا و هر گونه كه فراهم بودند.

و الحبر یصدع بالمواعظ خاشعا
حتی تكاد لها القلوب تصدع


آن عالم بزرگ دین كه با خشوع در برابر خداوند، مردم را با سخنان راستین موعظه كرد، آن سان كه دلها از جای كنده می شد.


زهد المسیح و فتكه الدهر الذی
اودی بها كسری و فوز تبع


زهد عیسای مسیح و بی باكی روزگار (این دو صفت ضد) هر دو در او جمع بود، آن بی باكی و ناگاهگیری كه انوشیروان را به دست فنا سپرد و تبع را.


هذا ضمیر العالم الموجود عن
عدم و سر وجوده المستودع


این مرد (كه در خاك نجف خفته است) وجدان جهان هستی است و سر نهایی وجود عالم است.


هذی الامانه لا یقوم بحملها
خلقاء هابطه و اطلس ارفع


این همان «امانت» است كه صخره های عظیم فروردین (كوهها) و آسمان بلندترین، قبول آن نتوانستند كرد.


تابی الجبال الشم عن تقلیدها
تضج تیهاء و تشفق برقع


این همان «امانت» است كه كوهای سر برافراشته از پذیرفتن آن تن زدند و هامونها در برابر عظمت آن فریاد كردند و آسمانها هراسیدند.


هذا هو النور الذی عذباته
كانت بجبهه آدم تتطلع


این، همان نور خدایی است كه اشعه ی آن در پیشانی آدم صفی می درخشد.

[صفحه 26]

و شهاب موسی حیث اظلم لیله
رفعت له لالاوه تشعشع


این، همان آتش موسی است كه در شب هنگامی تاریك بدرخشید و راه را برای موسی روشن ساخت.


یا من له ردت ذكاء و لم یفز
بنظیرها من قبل الا یوشع


ای كسی كه خورشید برای تو 0 پس از عصر) به پهنه ی آسمان بازگشت! معجزه ای كه در میان امتهای پیشین تنها «یوشع بن نون» بدان مكرم گشته بود.


یا هازم الاحزاب لا یثنیه عن
خوض الحمام مدجج و مدرع


یا درهم شكننده ی احزاب و انبوهان جنگاوران، كه در معركه ی كارزار خویشتن در گرداب مرگ می افكندی و به دلاوران غرقه در سلاح پشت نمی كردی.


یا قالع الباب الذی عن هزها
عجزت اكف اربعون و اربع


ای كننده ی در خیبر، آن در كه چهل و چهار مرد از تكان دادن آن نیز ناتوانبودند.


لو لا حدوثك قلت: انك جاعل ال
الرواح فی الاشباح و المستنزع


اگر مخلوق نبودی، می گفتم: تویی بخشنده روح و گیرنده ی جان.


لو لا مماتك قلت: انك باسط ال
ارزاق تقدر فی العطاء و توسع


اگر نمرده بودی، می گفتم: تویی روزی دهنده ی مردمان و تعیین كننده ی سرنوشت همگان.


ما العالم العلوی الا تربه
فیها لجثتك الشریفه مضجع


عالم اعلای ملكوت، همان تربت پاكی است كه بدن گرامی تو در آن جای گرفته است.


ما الدهر الا عبدك القن الذی
بنفوذ امرك فی البریه مولع


روزگار همان بنده زر خرید تو است كه (به فرمان خدا) می كوشد تا امر تو را در میان مخلوق جاری سازد.


انا فی مدیحك الكن لا اهتدی
و انا الخطیب الهبرزی المصقع


زبان من از ذكر ثناها و ستایشهای تو الكن است، با اینكه من همان سخنور سخن پرداز زبردستم.

[صفحه 27]

ا اقول فیك: سمیدع، كلا و لا
حاشا لمثلك ان یقال: سمیدع


آیا در مدح تو بگویم: تو «سروری»، نه، نه، كلمه ی «سرور» كوچكتر از آن است كه برای تو مدح باشد.


بل انت فی یوم القیامه حاكم
فی العالمین و شافع و مشفع


تویی حاكم روز قیامت، در میان خلق اولین و آخرین، تویی شفیع پذیرفته شفاعت.

و الله لو لا حیدر ما كانت ال
دنیا و لا جمع البریه مجمع


به خدا سوگند، اگر «حیدر» نبود، نه دنیا و نه خلق دنیا هیچ یك نبودند.


من اجله خلق الزمان و ضوئت
شهب كنسن و جن لیل ادرع


زمان برای او آفریده شده، ستارگان شبرو برای او روشن گشتند و شب و سپیده برای او پدید آمدند.


علم الغیوب الیه غیر مدافع
و الصبح ابیض مسفر لا یدفع


او عالم به غیب است، بی هیچ انكاری، چنانكه صبح روشن را نتوان انكار كرد.


و الیه فی یوم المعاد حسابنا
و هو الملاذ لنا غدا و المزع


در روز رستاخیز حساب ما با اوست، او در فردای قیامت پناه و پناهگاه همگان است.


یا من له فی ارض قلبی منزل
نعم المراد الرحب و المستربع


ای كسی كه بر سرزمین قلب من حكومت می كنی! این عرصه برای تاخت و تاز عشق تو عرصه ای فراخ و در خور است.


اهواك حتی فی حشاشه مهجتی
نار تشب علی اهواك و تلذع


من عاشق توام، عاشقی كه آتش سركش عشق در جانش شعله می كشد و سر تا پایش را می سوزاند.


و تكاد نفسی ان تذوب صبابه
خلقا و طبعا لا كمن یتطبع


الا و یك دم است كه جان من در این عشق و آرزومندی ذوب گردد، عشقی برخاسته از نهاد جان، نه چون عشق آن كسان كه خویشتن به عاشقی می زنند.

[صفحه 28]

و رایت دین الاعتزال و اننی
اهوی لاجلك كل من یتشیع


من سنی ام و معتزلی، اما به خاطر عشق تو به همه ی شیعیان تو نیز عشق می ورزم


و لقد علمت بانه لابد من
مهدیكم و لیومه اتوقع


من می دانم كه ناگزیر فرزند تو «مهدی» ظهور خواهد كرد، من همواره در آرزوی رسیدن آن روزم.


یحمیه من جند الاله كتائب
كالیم اقبل زاخرا یتدفع


آن روز كه مهدی در آید، سپاه خدا- دسته دسته- به یاری او شتابند و او و سپاهش چونان دریای خروشان دمان به سوی جامعه ی بشری سرازیز شوند.


فیها لال ابی الحدید صوارم
مشهوره و رماح خط شرع


امیدوارم در آن روز، از خاندان ابی الحدید نیز در میان لشكر مهدی شمشیر زنان و نیزه گزارانی چند به هم رسند.


و رجال موت مقدمون كانهم
اسد العرین الربد لا تنكعكع


مردانی با مرگ پیشمان بسته و پیشگامانی دست از جان شسته و شیرانی چونان شیران بیشه ترس ناشناخته.


و لقد بكیت لقتل آل محمد
بالطف حتی كل عضو مدمع


من برای كشته شدن فرزندان پیامبر در صحنه ی خونین عاشورا نیز اشكها ریخته ام، آن سان كه گویی هر عضو از اعضای من چشمی شده است اشك فشان.


تالله لا انسی الحسین و شلوه
تحت السنابك بالعراء موزع


به خدا سوگند نمی توانم «حسین» را فراموش كنم و پیكر پاره پاره ی او را در زیر سم اسبان در دامن بیابان...

امیرمومنان و پیشوای آزادگان چنان دلها را مجذوب ساخته كه هر طالب كمالی پیرو اسوت، هر عدالتخواهی ارادتمند اوست، هر آزاده ای دلباخته ی اوست. «ابن ابی الحدید معتزلی» در شرح نهج البلاغه خویش در بیان سبب محبوبیت علی (ع) و عشق مردمان بدون چنین می نویسد:

[صفحه 29]

خدا «ابوجعفر حسنی نقیب» را رحمت كند كه هیچ عالم فاضلی نمی توانست منكر علم و فضل او شود و سخن بسیار است. یك بار به او گفتم: سبب آنكه مردمان علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست دارند و دلباخته ی اویند و در راه دوستی او خود را به كشتن می دهند چیست؟ و در پاسخ این پرسش، از شجاعت و علم و فصاحت و دیگر ویژگیهایی كه خداوند بخش فراوان و پاك و پاكیزه ی آن را به وی روزی كرده است، سخن به میان نیاور. پس (ابوجعفر نقیب) خنده ای كرد و گفت: چه پیمانی می بندی و چقدر سخت می گیری! سپس گفت: ابتدا مقدمه ای لازم است دانسته شود و آن این است كه بیشتر مردمان ستمدیده ی دست روزگارند و نیز شكی نیست كه بیشتر مستحقان، محرومند. چه بسیار عالمی كه تهیدست و بی بهره از دنیا و نادانی در نهایت توانگری و گشاده رزی دیده می شود. چه بسیار مشاهده می گردد كه دلیر رزمنده ی جنگ آمزوده ای كه از پایداری او در نبرد سودها به مردمان رسیده است، آن قدر تامین نیست كه نیازهای اولیه خود را برپا دارد ولی ترسوی بزدل گریزان از كارزاری كه از سایه خود می رمد، مالك بخشی بزرگ از دنیا و دارنده ی سهمی فراوان از مال و روزی است. چه بسیار خردمند استوار تدبیر و روشن ضمیری كه در تنگدستی به سر می برد، خود شاهد آن است كه ثروت و خوشی بر احمق مسخره ای می بارد و روزگار پستان پر شیر خود را در دهان او گذاشته است. چه بسیارند دینداران واقعی كه به بهترین وجه خدا را عبادت می كنند و اهل یهودی یا نصرانی و یا زندیق دارای ثروت فراوان و حال خوش است.حتی در بیشتر اوقات همین طبقات مستحق و شایسته نیازمند طبقاتی اند كه به هیچ وجه شایسته و مستحق آنچه دارند نیستند، تا آنجا كه نیاز و ضرورت (زندگی)، این افراد شایسته را خواه برای دفع ضرر یا برای طلب منفعت، دچار ذلت و كرنش در برابر آن ناشایستگان می كند. ما به چشم خویش می بینیم كه درودگری چیره دست یا بنایی استاد یا نقاشی بی همتا یا صورتگری شیرین كار ر نهایت تنگدستی و بدبختی و بیچاره گی به سر می برد، اما افرادی دیگر از همان طبقه كه به پای آن استادكاران نمی رسند و آن تواناییها را ندارند، بسیار فراخ روزی اند و كسب و كارشان رونق فراوان دارد و روزگارشان به خوشی و گشادگی می گذرد. آری، حال و روز افراد شایسته و با استعداد چنین است. اما حال كسانی كه از طبقه ی برجسته و دارای فضیلت نیستند، یعنی توده ی مردم نیز آشكار است و آنان نیز از كینه ورزی درباره ی دنیا و نكوهش آن و خشم ناشی از حسادتی كه بر

[صفحه 30]

همگنان و همسایگان خود می ورزند، بری نیستند و مشاهده نمی شود كه هیچ یك از آنان به آنچه دارد قانع و از زندگی خود خشنود باشد، بلكه او هم پیوسته زیادتر از آنچه دارد می طلبد و وضعی برتر از آنچه را در آن است می جوید.

سپس (ابوجعفر نقیب) فرمود: اكنون كه این مقدمه را دانستی، بدان كه معلوم و مسلم است كه علی علیه السلام، نه تنها مستحقی محروم بود، بلكه او سرور مستحقان محروم و آقا و بزرگ ایشان بود و نیز معلوم و مسلم است كه آنان كه مورد ستم قرار می گیرند و دچار اهانت و ستمدیدگی می گردند هوادار یكدیگر می شوند و پظت به پشت هم می دهند و همگی چون ید واحده در برابر توانگران و دنیا دوستانی كه جهان را در دست دارند و بر آنان چنگ انداخته اند و به خواسته های خود رسیده اند، قد علم می كنند و همدست می شوند، زیرا همگی این مستحقان محروم، همچنان كه در آنچه جانشان را به درد آورده و ناخشنودشان ساخته و نیش گزندش به دردشان آورده است شریكند، در غیرت و حمیت و زیر بار ستم نرفتن و خشم گرفتن به كسانی كه بر آنان چیره گشته و برتری می جویند و به مافع و مزایایی دست می یابند (كه حق این مستحقان محروم است) ولی ایشان بدان نمی رسند، نیز شری و همدست و همداستانند. پس هنگامی كه اینان- یعنی این گروه محروم- كه همگی از نظر منزلت و رتبت اجتماعی برابرند، به خاطر هم تعصب می ورزند و از هم پشتیبانی می كنند، چه تصور می كنی در احساس و پیوند آنان نسبت به كسی كه از جمله ی ایشان است و انسانی است گرانقدر و والامرتبه و جامع همه ی شرافتهای انسانی؟ انسانی كه گرد آورنده همه ی فضیلتها و در بر دارند همه ی ویژگیها و ستودگیها باشد و با وجود این محروم و محدود بماند و دنیا همه ی تلخیهای خود را به او بچشاند و پیوسته آزار و ناملایمات، كام او را به شرنگ ناكامی ناگوار سازد و از روزگار جز رنج و آزار و سختی نبیند و آنان كه فرودست اویند، فرادست او شوند و و فرومایگان و ناكسان كه هیچ كس آنان را به چیزی نمی شمرد و دل كسی به حكمرانی آنان راضی نمی شد و تصور آن را نیز نمی كرد، در كار حكومت و فرمانروایی آیند و فرمانشان بر او و فرزندان و خاندان و خویشانش روا شود و در نهایت نیز این ابر مرد در محراب عبادت خویش به شهادت رسد و فرزندانش پس از او كشته و حرم محترمش به اسیری برده شود و حتی خویشان و عموزادگان او با همه ی فضیلت و زهد و عبادت و بخشندگی و بهره بردن مردمان از ایشان، كشته و تبعید و اواره و زندانی گردند.

[صفحه 31]

«فهل یمكن الا یتعصب البشر كلهم مع هذا الشخص و هل تستتطیع القلوب الا تحبه و تهواه و تذوب فیه و تفنی فی عشقه انتصارا له و حمیه من اجله و انفقه مما ناله و امتعاضا مما جری علیه.»

مگر ممكن است كه انسانها همگی به چنین شخصی تعصب نورزند؟ و مگر دلها می توانند به او دل نبندند و وابسته ی او نشوند و عاشق او نگردند؟ تا بدانجا كعه در راه عشق او دلها ذوب گردد و جانها فانی شود كه این همه برای یاری دادن او و غیرت ورزیدن به خاطر او و ابراز انزجار و تنفر از ستمی است كه به او رسیده و ناشخنودی از آن چیزی است كه به سر او آورده اند.

و این واقعیتی است كه در سرشت بشر و نهاد او قرار داده شده است. همان طور كه اگر گروهی از مردم در كنار رودخانه ای سیل آسا شاهد افتادن كسی كه شنا نمی داند، در آن آب عمیق باشند، بنابر سرشت انسانی بر او شدیدا دلسوزی می كنند و عده ای از آن رمدم بی هیچ تاملی خود را در آب می افكنند و تلاش می كنند او را نجات دهند و در این كار هیچ پاداشی نمی خواهند و انتظار هیچ سپاسگزاری یا دستمزدی و حتی چشمداشت ثواب اخروی نیز ندارند و ممكن است كه در میان آنان كسانی هم باشند كه دنیای دیگر را باور نداشته باشند، اما احساس انسانی و رقت قلبشان آنان را به این كار وامی دارد. گویا هر یك از كسانی كه خود را برای نجات آن غریق به آب می افكند، چنین تصور می كند كه این خود اوست كه به آب افتاده و در حال غرق شده است، پس همان سان كه اگر خود او در حال غرق شدن بود، برای نجات خویش تلاش می كرد، در این وضع نیز برای نجات همجنس خود كه در چنین حالتی سخت قرار گرفته است تلاش می كند. همچنین اگر پادشاهی به مردمان شهری از مملكت خود ستمی سخت روا دارد، اهل این شهر همگی پشت به پشت یكدیگر می دهند و همداستان می شوند و بر ضد آن پادشاه یكدیگر را یاری می كنند تا داد خویش از او بستانند. حال اگر در میان این مردم ستمدیده بزرگمردی گرانقدر و عالی مقام باشد كه آن پادشاه بیشترین ستم را بر او روا داشته و ملك و دارایی او را غصب كرده و فرزندان و خاندان او را كشته باشد، كاملا عادی است كه توجه مردمان بیش از هر كس بدو و پیروی شان از او باشد و بیشتر و بیشتر گرد او آیند و بدو روی كنند، زیرا سرشت آدمی به گونه ای غیر قابل اجتناب به چنین امری فرا

[صفحه 32]

می خواند و انسان نمی تواند جز این كند و از چنین رفتاری سرباز زند.[13].

به آنچه «ابن ابی الحدید معتزلی» از «ابوجعفر حسنی» نقل كرد باید افزود كه آفرینش انسان به گونه ای است كه عاشق كمال مطلق است و اصل فطرت آدمی عشق به كمال مطلق است و به تبع آن در او فطرتی دیگر است كه فطرت انزجار از نقص است،هر گونه نقصی كه فرض شود.[14].

انسان به طور ارتكازی به دنبال كمال می گردد و دوستدار كمال است، هر چند كه گاه مصداق كمال را اشتباه در می یابد و خود را به هلاكت می افكند، اما اساس وجود آدمی همین كمال جویی و كمال دوستی اوست كه انسانیت انسان بدان است. و امام علی (ع) مظهر همه ی كمالات و جلوه ی تام حق است، پس چگونه می شود كه او را دوست نداشت و بدو عشق نورزید و در او ذوب نگردید؟ مگر كسی كه از انسانیت بی بهره باشد و فطرتش سخت گرفتار حجابهای نفسانیت باشد.

انسان به سبب همین فطرت كمال طلب، عدالتخواه است و از ستم بیزار و دوستدار برپا دارندگان عدالت و دشمن ستم پیشگان است. اناسن واجد حیات اسنانی، نمی تواند بر شكمبارگی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان تاب آورد و در راه برپایی عدالت تلاش ننماید،[15].

و علی (ع) مظهر مبارزه و ستیز با رزاندوزی و فزونخواهی و مسكنت و محرومیت و شهید عدالت است. بدیهی است كه هر آزاده ای و انسان صاحب آرمانی و هر مسلمانی بدو عشق ورزد و او را ستایش كند و در برابر كمالات او سر تعظیم فرود آرد.

(فتبارك الله احسن الخالقین.)[16].

آفرین باد بر خدا كه بهترین آفرینندگان است.


صفحه 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 32.








    1. بخشی از پیام امام خمینی (ره) به مناسبت برگزاری كنگره هزاره ی نهج البلاغه (27 اردیبهشت 1360)، صحیفه ی نور، مجموعه رهنمودهای امام خمینی، چاپ اول، وزرت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371 -1361 ش. ج 14، ص 224.
    2. ن. ك: ابوجعفر محمد بن عبدالله الاسكافی المعتزلی، المعیار و الموازنه فی فضائل الامام امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) و بیان افضلیته علی جمیع العالمین بعد الانبیاء و المرسلین، تحقیق محمد باقر المحمودی، بیروت، 1402 ق.
    3. قال علیه السلام: «هلك فی رجلان: محب غال و مبغض قال.»

      دو كس در برخورد با من هلاك شدند: دوست غلو كننده و دشمن بدخواه.

      ابوالحسن محمد بن الحسین الموسوی (الشریف الرضی)، نهج البلاغه، ضبط نصه و ابتكر فهارسه العلمیه صبحی الصالح، الطبعه الاولی، دارالكتاب اللبنانی، بیروت، 1387 ق. حكمت 117، در تمام كتاب از ترجمه های زیر استفاده شده است:

      الف. ترجمه ی سید جعفر شهیدی، چاپ اول، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1368 ش.

      ب. ترجمه ی عبدالمحمد آیتی، چاپ اول، بنیاد نهج البلاغه، 1376 ش.

      ج. ترجمه ی اسدالله مبشری، چاپ پنجم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1371 ش.

      د. ترجمه و شرح فشرده، محمدجعفر امامی و محمدرضا آشتیانی، چاپ اول، موسسه ی مطبوعاتی هدف، قم.

      ه. ترجمه و شرح علینقی فیض الاسلام، چاپخانه ی حیدری، 1330 ش.

      و قال علیه السلام: «یهلك فی رجلان، محب مفرط و باهت مفتر.»

      دو كس در برخورد با من هلاك خواهند شد: دوست از حد گذرنده و دشمن بهتان زننده.

      نهج البلاغه، حكمت 469 و نیز ن. ك: ابواسحاق ابراهیم بن محمد المعروف بابن هلال الثقفی، الغارات، حققه و علق علیه السید عبدالزهراء الحسینی الخطیب، الطبعه الاولی، دار الاضواء، بیروت، 1407 ق. ص 401، ابراهیم بن محمد البیهقی، المحاسن و المساوی، دار بیروت للطباعه و النشر، بیروت، 1404 ق. ص 41، عبدالواحد التمیمی الامدی، غرر الحكم و دررالكلم، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1407 ق. ج 2، ص 311، محمد باقر المجلسی، بحار الانوار الجامعه لعلوم الائمه الاطهار، الطبعه الثالثه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق. ج 25، صص 285 و 135.

    4. حسن صدر، مرد نامتناهی (علی بن ابی طالب علیه السلام)، چاپ یازدهم، انتشارات امیركبیر، 1361 ش. صص 11 -9.
    5. ن. ك: الامام روح الله الخمینی، شرح دعاء السحر الطبعه الاولی، موسسه تنظیم و نشر آثار الامام الخمینی، 1416 ق. صص 78 -77، همو، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، مقدمه از سید جلال الدین آشتیانی، چاپ اول،موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش. ص 36.
    6. ن. ك: محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، بتصحیح و تحقیق و تذییل عبدالرحیم الربانی الشیرازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 18، ص 20.
    7. مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه (المنسوب الی الامام الصادق (ع)، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400 ق، ص 7.
    8. علی موسوی گرما رودی، در سایه سا نخل ولایت، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1357 ش. صص 38 -29.
    9. مرتضی مطهری، بیست گفتار، چاپ پنجم، انتشارات صدرا، 1358 ش. ص 3.
    10. تعبیر «ابوجعفر حسنی نقیب» درباره امیرمومنان (ع). ن. ك: عزالدین بن هبه الله ابن ابی الحدید المعتزلی، شرح نهج البلاغه، بتحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعه الاولی، دار احیاء الكتب العربیه مصر، 1378 ق. ج 10، ص 224.
    11. عالم، متكلم، ادیب، مورخ و شاعر و شارح بزرگ نهج البلاغه درگذشته به سال 656 هجری. ن. ك: محمد باقر الخوانساری، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، الطبعه الاولی، الدر الاسلامیه، بیروت، 1411 ق. ج 5، صص 26 -19.
    12. صالح علی الصالح، الروضه المختاره، شرح القصائد الهاشمیات للكمیت بن زید الاسدی و القصائد العلویات السبع لابن ابی الحدید المعتزلی،موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1392 ق. صص 146 -136، ترجمه ی ابیات به نقل از: محدرضا حكیمی، ادبیات و تهد در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1358 ش. صص 291 -284.
    13. شرح ابن ابی الحدید، ج 10، صص 215 -223.
    14. امام روح الله خمینی، طلب و اراده، ترجمه و شرح سید احمد فهری، مركز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362 ش. ص 152.
    15. علی (ع) در بیان علت پذیرش حكومت فرمود:

      «اما والذی فلق الحبه و بر النسمه، لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء الا یقاروا علی كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بكاس اولها.»

      آگاه باشید، به خدایی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید سوگند كه اگر مردم در صحنه حاضر نمی شدند و حجت تمام نمی شد كه یاری كنندگانی برای حق وجود دارد و چنانچه خداوند از عالمان (ربانی) پیمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان آرام نگیرند و سكوت نكنند، بی تامل ریسمان مهار شتر حكومت را بر گردنش می افكندم و با همان جام نخست، آخرش را هم سیراب می كردم.

      نهج البلاغه، خطبه ی 3.

    16. قرآن، مومنون 14.